☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠ دل نوشته های دو دختر و مطالبی دخترونه
| ||
تبلیغات متنی |
چند شب پیش داشتم برنامه بهار نارنج رو نگاه میکرد که یکی از مهموناش بازیگر بود (امیر جعفری). یادم نیست که مجری ازش چی پرسید ولی این جریان یادمه که آقای جعفری گفت: «وسط میدون ونک چهار دست و پا رو زمین بودم و بچه ام هم روی کمرم برای اینکه باید آبمیوه می خورد و گفت تا چهار دست و پا نشی نمی خورم.» فکر نکنید هیچ کس اونجا نبوده یا سکانس فیلم بوده نه! تازه اینم گفت که: « مردم که رد میشدن سلام میکردن و احوال پرسی! همشون با لبخندم این کار رو میکردن! » یادمه تو حرفاش اینم گفت: «من کار می کنم که کنار خانوادم باشم و با همدیگه خوشحال باشیم!» حالا همه این حرفا یه طرف، آهای پدرا یه کم به این حرفا فکر کنید! آهای اونایی دو ، سه شیفته میرید سر کار برای اینکه به قول خودتون زندگی بهتری داشته باشید، اصلا فکر کردید که زندگی بهتر فقط به پول بستگی نداره، اصلا حواستون هست که یه بچه به صحبت هم نیاز داره، طبق یه آمار که از یک قاضی به دستم رسیده میانگین صحبت خانواده با بچه در هفته به ده دقیقه میرسه و همین عامل خیلی از این چیزا هست که اتفاق میفته، واسه اینکه بچه تو خونه چیزی پیدا نمیکنه و میره بیرون تا بلکه یکی پیدا بشه باهاش حرف بزنه یکم خالی بشه و ... این درحالیه که حداقل سه ساعت در هفته نیازه!(طبق گفته همون قاضیِ) من نمیگم آقای جعفری یک پدر نمونه هست نه، شایدم باشه ولی اصلا با این مطلب کاری ندارم، فقط میخواستم که این مسأله رو شنیده باشید و یه کم هم بهش فکر کنید! اصلا شاید من اشتباه میکنم!چون منم هنوز یه بچه هستم و بس؛ خلاصه اینکه این پست اشاره به شخص خاصی نبود و صرفا جهت درگیری مفید ذهن بود، خلاصه و مفید! راستی اگه اشتباه میکنم خوشحال میشم بهم بگید [ دوشنبه 90/1/22 ] [ 1:24 صبح ] [ دو دختر ]
قدس: زن جوان وقتی شرط نگهداری از فرزند معلولش را جدایی از همسرش دید به دادگاه رفت و با بخشش تمام حق و حقوقش درخواست طلاق کرد. زن جوان با مراجعه به دادگاه خانواده 2 با چشمانی اشکبار به قاضی گفت: 8 سال قبل با یکی از همکلاسیهایم در دانشگاه ازدواج کردم. از همان ابتدای زندگی مشترکمان با یکدیگر پیمان بستیم تا برای یک زندگی خوب در کنار هم به بهترین شکل تلاش کنیم و هردو بر سر قول و پیمان خود ماندیم. با تلاش و کار بسیار زندگی گرم و خوبی را ساختیم. به سختی کار کردیم و با خریدن سهام بورس درآمد خود را چندین برابر کردیم. با این تلاش توانستیم ظرف مدت 5 سال به یک زندگی کامل دست پیدا کنیم. زمانیکه وضع مالیمان خوب شد تصمیم گرفتیم با داشتن فرزندی زنگیمان را شیرینتر کنیم. یکسال بعد وقتی متوجه شدم فرزندی در راه دارم از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. کمکم خود را برای به دنیا آمدن فرزندمان آماده میکردیم که ناگهان مسیر زندگیمان به یکباره عوض شد. مهیار که گویا برای پا گذاشتن به این دنیا کمی عجله داشت یکماه زودتر به دنیا آمد. پزشک معالجم که معتقد بود فرزندم نارس است تجویز کرد تا برای رشد کامل، فرزندمان یکماه را در بیمارستان و در دستگاه مخصوص بماند. با اینکه دوست داشتم هرچه زودتر فرزندم را در آغوش بکشم و با خود به کانون گرم زندگیمان ببرم اما مجبور به تحمل شرایط شدم تا فرزندی سالم داشته باشم. زن جوان آهی کشید و گفت: اما هرگز تصور نمیکردم پس از یکماه بخاطر نقص دستگاه بیمارستان و نرسیدن اکسیژن به مغز، فرزندی معلول که از نعمت بینایی هم محروم شده باشد را همراه خود به خانه ببرم. زن جوان اشکهایش را پاک کرد و گفت: برای بهبود حال مهیار کوچولو به هر دری زدم اما بینتیجه بود. پزشکان اعلام کردند که تنها در کشور آلمان برای چنین بیماری امکان درمان نسبی است که در صورت انجام عمل نیز 10درصد احتمال بهبود در فرزندم وجود دارد. زن جوان ادامه داد: آقای قاضی پس از اینکه پزشکان جواب منفی برای درمان فرزندمان را دادند، همسرم بطور کامل نسبت به زندگیمان سرد شد و من را در این راه سخت و دشوار تنها گذاشت. امروز یکسال و 5 ماه از به دنیا آمدن مهیار میگذرد. اما دریغ از اینکه حتی یکبار شوهرم من را برای راههای درمان فرزندمان یاری کرده باشد. مدام اصرار دارد که او را به بهزیستی بسپارم تا بتوانیم مثل قبل به زندگی گرم خود ادامه دهیم و فرزندی سالم داشته باشم. زن جوان که سیل اشکهایش صورتش را خیس کرده بود به قاضی گفت: من یک مادر هستم و بخاطر فرزندی که به خواسته ما به این دنیا آمده است احساس مسوولیت میکنم و هرگز حاضر نیستم که پاره تنم را از خود دور کنم. حتی بخاطر فرزندم از کارم استعفا دادم تا بتوانم تمام وقت در کنار پسرم باشم اما شوهرم دیروز اعلام کرد که اگر بخواهم با پسرم زندگی کنم باید از او جدا شوم؛ زیرا با دیدن پسرمان در آن شرایط افسرده و پریشان میشود. من که تمام زندگیام به فرزندم وابسته است تصمیم گرفتم تا با بخشیدن تمام حق و حقوقم از همسرم جدا شوم تا بتوانم به کودکی که به خواسته ما پا در این دنیا گذاشته رسیدگی کنم. قاضی عموزادی رییس شعبه 268 دادگاه خانواده تهران پس از شنیدن اظهارات زن جوان به دلیل عدم حضور همسرش و رسیدگی مجدد اعلام کرد تا پس از شنیدن صحبتهای مرد حکم را صادر کند. [ دوشنبه 90/1/22 ] [ 1:24 صبح ] [ دو دختر ]
بسم الله الرحمن الرحیم می گوید سید مرتضی آوینی را نمی شناختم. شاید به جهت کار زیاد و وقت نداشتن برای کارهای غیر، حتی تلویزیون دیدن او را نمی شناختم. یک روز ظهر که در دفتر کارم بودم و مشغول انجام وظایف، آمدند و گفتند که سید مرتضی آوینی آمده برای ساختن فیلم های مستندش مجوز ورود به فکه را می خواهد. گفتم صادر کنید بیاورید. برگه مجوز را آوردند مهر و امضا کردم. چند قسمت از روایت فتح را دیده بودم اما بچه ها نگفتند که سید همان کارگردان برنامه معروف روایت فتح است. اگر گفته بودند شاید قبل از رفتنش و در هنگام صدور مجوز زیارتش می کردیم. خلاصه مجوز را دادیم و سید رفت.... و بعد خبر شهادتش را آوردند و تازه فهمیدم برای شهادت مجوز صادر کرده ام.! البته مجوزی که از قبل صادر شده بود و ما فقط واسطه ی از بین بردن موانع ورود بودیم.! مکه برای شما ، فکه برای من ، بالی نمی خواهم . این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند...شهید آوینی [ دوشنبه 90/1/22 ] [ 1:24 صبح ] [ دو دختر ]
|
|
[ طراحی : جــــــــــوک نــــــــــت ] [ Weblog Themes By :sio.parsiblog.com ] |