سالها بود تو را مي کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا ياد داري که به من مي داديدرس آزادگي و مهر و وفاهمه کردند چرا ما نکنيموصف روي گل زيباي تو را تا ته دسته فرو خواهم کردخنجر خود به گلوگاه نگاهتو اگر خم نشوي تو نرود قد رعناي تو از اين درگاه
مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پيش
به يتيمان زر و مال و به فقيران بز و ميش
ياد داري که تو را شب به سحر ميکردم
صد دعا از دل مجروح پريشان احوال
وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال
عوفي خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشي و شيوه آشوب احوال
شاعر اين شعر عوفي است که براي سلطان محمود غزنوي سروده