☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠ دل نوشته های دو دختر و مطالبی دخترونه
| ||
تبلیغات متنی |
بسم رب الرضا علیه السلام این بار سبکبارتر و تهی دست تر از همیشه به دیدارش رفته بودم. نمی دانی چقدر احساس تنهایی می کردم... من در نهانِ خود، او را گم کرده بودم و در حرمش که این بار عطر گل یاس می داد احساس غربت می کردم! دست نوازشش روی سرم بود و من احساس خجالت می کردم! نگاه نافذش بر من بود اما، شرم حضور، نگاه نگرانم را به سنگفرش حرم پیوند می زد! تو چقدر مهربان بودی و من چه اندازه شرمگین... من اما چقدر از خودم دور شده بودم. تصور بازگشت از حرم، شیشه دلم را بخارآلود می کرد و من با دلی آکنده از حسرت، سعی می کردم افق کوتاه نکاهم را با پرواز کبوترانش هماهنگ کنم و چشمان بارانی ام را بدرقه راهشان ... و حسرت ... حسرت پرواز...! ... این بار چقدر « امین الله » برجانم می نشست: اللهم ان قلوب المخبتین الیک والهه ... و زمزم ندبه، چقدر صفای دلم را شستشو می داد: الی متی احارفیک یامولای ... و این بار چقدر حرم بوی عطر یاس می داد! و این قلم هنوز هم در حیرت توصیف این احساس مانده است، آن هنگام که نام نورانی اش بر نهانخانه جانم می نشیند ... ... نغمه حزن انگیز وداع: صدای قدم های من که پس از وداع از نازنین امامش، از حرم فاصله می گرفت و صدای قدم های احساسم که بر خلاف آن، راه حرم در پیش گرفته بود و نغمه ای که با دل هم آواز شده بود: صدای خم شدن پشت سنگ می آید مگر علی غم خود را به کوه نازل کرد فدای چادر خاکی ات مادر ! [ سه شنبه 90/1/16 ] [ 6:6 عصر ] [ دو دختر ]
|
|
[ طراحی : جــــــــــوک نــــــــــت ] [ Weblog Themes By :sio.parsiblog.com ] |