☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠ دل نوشته های دو دختر و مطالبی دخترونه
| ||
تبلیغات متنی |
این بازی با بیش از 4 میلیون دانلود برای کاربران گوشی آیفون و یکی از بازی های موفق در سال 2009 بازی سازان را بر آن کرد تا برای گوشی های دیگر نیز بازی را سازگار کنند. بازی زیبای Parachute Panic وحشت چتر نجات یکی از بازی های محبوب آیفون محسوب می شود که با لمس صفحه موبایل میلیون های آدم چتر بازی را تجربه کرده این و اکنون نوبت شماست که این بازی را امتحان کنید.
[ سه شنبه 90/1/16 ] [ 6:6 عصر ] [ دو دختر ]
بسم رب الرضا علیه السلام این بار سبکبارتر و تهی دست تر از همیشه به دیدارش رفته بودم. نمی دانی چقدر احساس تنهایی می کردم... من در نهانِ خود، او را گم کرده بودم و در حرمش که این بار عطر گل یاس می داد احساس غربت می کردم! دست نوازشش روی سرم بود و من احساس خجالت می کردم! نگاه نافذش بر من بود اما، شرم حضور، نگاه نگرانم را به سنگفرش حرم پیوند می زد! تو چقدر مهربان بودی و من چه اندازه شرمگین... من اما چقدر از خودم دور شده بودم. تصور بازگشت از حرم، شیشه دلم را بخارآلود می کرد و من با دلی آکنده از حسرت، سعی می کردم افق کوتاه نکاهم را با پرواز کبوترانش هماهنگ کنم و چشمان بارانی ام را بدرقه راهشان ... و حسرت ... حسرت پرواز...! ... این بار چقدر « امین الله » برجانم می نشست: اللهم ان قلوب المخبتین الیک والهه ... و زمزم ندبه، چقدر صفای دلم را شستشو می داد: الی متی احارفیک یامولای ... و این بار چقدر حرم بوی عطر یاس می داد! و این قلم هنوز هم در حیرت توصیف این احساس مانده است، آن هنگام که نام نورانی اش بر نهانخانه جانم می نشیند ... ... نغمه حزن انگیز وداع: صدای قدم های من که پس از وداع از نازنین امامش، از حرم فاصله می گرفت و صدای قدم های احساسم که بر خلاف آن، راه حرم در پیش گرفته بود و نغمه ای که با دل هم آواز شده بود: صدای خم شدن پشت سنگ می آید مگر علی غم خود را به کوه نازل کرد فدای چادر خاکی ات مادر ! [ سه شنبه 90/1/16 ] [ 6:6 عصر ] [ دو دختر ]
پدرم با شستن آشپزخانه یا حوض حیاط به ما یاد می داد که باید در خانه کار کرد و یا چگونه حوض را شست.حیاط منزلمان را به قدری پاکیزه می شست که ما از این همه حوصله و دقت او شگفت زده می شدیم.می گفت کار نباید با بی حوصلگی انجام گیرد. کوچکترین مسائل خانواده را جدی می گرفت و به امور خانه بی نهایت توجه داشت.حتی در خانه جلساتی می گذاشت که محتوای آن جلسات شامل کلیه مباحث خانوادگی و مذهبی بود.ایشان عاشق جلسه بودند و شیفته مشورت و نظر خواهی،اهل تنوع و مزاح و به موقع هم بسیار جدی بود.جلسات خانوادگی ما اغلب با نماز و گاهی با دعا شروع می شد ما در همین جا به امامت خود ایشان نماز جماعت خانوادگی را اقامه می کردیم و سپس جلسات را آغاز می نمودند. راجع به مزاح و شوخی هایش یک بار ایشان به عیادت یکی از بیماران در حال مرگ می رود اکثر کسانی که آنجا بودند یا غصه می خوردند یا روحیه او را خراب می کردند،پدرم بر خلاف بقیه هر چه جوک و لطیفه داشت برای آن بیمار تعریف نمود به حدی که خود بیمار می گفت یکی از روزهای خوب زندگی من همان روز بود.آخرین خاطره ای که از ایشان دارم مربوط می شود به شب شهادتش آن شب حال عجیبی داشت چون از مسافرت آمده بود.زیارت حرم مطهر امام رضا(ع)و عیادت مادر گرانقدرش در مشهد،زیارت مشهد شهیدان شلمچه همه و همه روحیه ای تازه به او بخشیده بود اصلا انگار آماده بود.فردا شبش که دیگر ایشان شهید شده بود برای من شب بسیار سخت و مصیبت باری بود.تازه به عظمت او فکر می کردم که در نبودش چه کنم.برای همین بود که در روز تشییع جنازه وقتی خودم را روی پای آقا انداختم می خواستم تمام عقده هایم را خالی کنم چون او را از پدرم بیشتر دوست داشتم و باور بفرمایید از آن لحظه به بعد آرامش وصف ناپذیری پیدا کردم.بقول پدرم حال و روحم تغییر کرد و احساس خوبی به من دست داد.الان که فکر می کنم می بینم او بسیار ولایت طلب بود و همیشه هم به من سفارش می کرد مطیع محض ولایت باشم.
خاطره ای از مهدی،فرزند شهید صیاد شیرازی [ سه شنبه 90/1/16 ] [ 6:6 عصر ] [ دو دختر ]
|
|
[ طراحی : جــــــــــوک نــــــــــت ] [ Weblog Themes By :sio.parsiblog.com ] |