☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠ دل نوشته های دو دختر و مطالبی دخترونه
| ||
تبلیغات متنی |
چند روزی بود سرگردان بودم ... نرم نرمک پنهان شدم پس ابرهای وجودم ... حالا کاملا گمشده ام ...
نمی دانم باید کجا رفت ... نمی دانم اصلا باید رفت یا نه ... این روزها خوب را هم از بد نمی توان تشخیص داد ...
می بینی ؟! حال و روزم به هم ریخته است ... خدایی ...! تو ... فقط خود خودت می توانی توی جهانت بگردی و من را پیدا کنی ... این جا هیج کس هیچ کس را نمی فهمد ...
من صدایت کردم ؛ صدایت می کنم ؛ صدایت خواهم کرد ... آن قدر بلند که ناخودآگاه دستت را بسویم دراز کنی ... دستت را در دستم قفل کتی ... نگاهی در چشمانم بیندازی و آن چنان با قدرت دست هایت بلندم کنی که دیگر هیچ وقت زمین خوردن را نشناسم ... یا الله ...
پ.ن : خداجونم ... هیچ وقت تنهام نذار ؛ نه منو ؛ هیچ کسو ؛ اگه تو روتو برگردونی خودت بهتر می دونی چی بر سرمون میاد ... [ شنبه 90/2/17 ] [ 4:41 صبح ] [ دو دختر ]
|
|
[ طراحی : جــــــــــوک نــــــــــت ] [ Weblog Themes By :sio.parsiblog.com ] |