☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠ دل نوشته های دو دختر و مطالبی دخترونه
| ||
تبلیغات متنی |
در سریال مختارنامه شخصیتی ساخته و پرداخته شده است به نام رفاعة با بازیگری انوشیروان ارجمند. من درباره شخصیت واقعی اش چیزی نمیدانم. در این فیلم رفاعه ابتدا از یاری امام حسین(ع) باز میماند و بعد تواب میشود ولی باز هم از شهادت به همراهی ایشان جا میماند و بعد همراه مختار شده و بعد از او جدا میشود و باز به سوی او بازمیگردد تا بالاخره کشته میشود. مهمترین درگیری رفاعه که به درگیری ذهنی تماشاگر هم تبدیل شده بود. اعتماد یا عدم اعتماد به مختار بود. مختار منتظر فرصت بود تا انتقام بگیرد اما لام تا کام از نقشههایش چیزی نمیگفت، بماند که در ظاهر کارهایی میکرد خلاف آرمانش، مثل رهانیدن حاکم زبیری کوفه و صله دادن به شاعر دمدمی مزاج. عدهای مثل رفاعه نتوانستند به مختار اعتماد کنند و عدهای دربست به او اعتماد کردند و عدهای در شک و دودلی منتظر و تماشاگر ماندند. سوال من این است که کدام درست عمل کردند؟ اگر نتیجه محور باشیم و تابع قانون «الحق لمن غلب» باید حق را به کسانی بدهیم که به مختار اعتماد کردند. چون بالاخره نقشههای مختار به نتیجه رسید. ولی اگر وظیفه محور بیاندیشیم چه؟ راستی فردی مثل رفاعه چرا باید راه و روش مختار را دربست و بدون چون و چرا بپذیرد؟ مگر مختار معصوم بود؟ آنان که سر تعظیم در برابر سیاست و کیاست مختار فرو آوردند چه حجتی داشتند؟ و مگر نه این است که اگر به هر دلیل مختار اشتباهی میکرد و قاتلان امام حسین(ع) مجازات نمیشدند ما امروز طرفدار رفاعه بودیم نه کیان ایرانی؟ اگر به انتخاب من باشد من رفاعه را برتر از دیگران میدانم. چون شرعاً دلیلی برای اعتماد به مختار نداشت. هر چند عجله و بیتحلیلی و شعار زدگی او را به دامان دشمن انداخت ولی این نکات و اشتباهات ربطی به اعتماد و عدم اعتماد نداشت. بهترین راه، تحقیق و رسیدن به حجت است که بر اساس این فیلم ظاهراً کسی در پی آن نبوده است. پ ن 1: در روزهای گذشته که ماجرای وزیر اطلاعات و رئیس جمهور ماجرا درست کرده بود، خیلیها مارک رفاعه بر پیشانیشان خورد که چرا دو و چهار سال پیش به چنین فردی رأی داده و الان خود را مذمت میکنند. ولی اگر اینان به تکلیف عمل کرده باشند حتما برندهاند هر چند من گمان میکنم بسیاری از این جماعت چوب ظاهر بینیشان را خوردند و البته می خورند. پ ن 2: چند هفتهای است که این مطلب در ذهنم مانده. ماجرای اخیر باعث شد تصمیم نوشتن را اجرایی کنم. [ دوشنبه 90/2/12 ] [ 7:26 عصر ] [ دو دختر ]
... شاید در باورم نمی گنجید که روزی را بدون پدر حس کنم نبودنش را نگفتنش را فریادهای غرور انگیزش راو دلشورهایش رابرای به دریا رفته ها که برای رنگین کردن سفرهای نهار و شام مردمان این شهرو دیار که نه بلکه کل کشور در ان سیاهی دهشتناک با اب سردو متلاطم دریا در نبردن...و باز گوشم به صدای ارام نفسهای ان از دریا برگشته باماهیهای زنده ومرده در دستانش اشنا شد خدا را شکر که بر گشته وباز من پدر دارم...شاید باور نمیکردم که نداشتن پدر فقط برای دیگران است ومن پدر دارم ... نه انگار اینگونه نبود و قرار است من هم نداشته باشم مثل خیلی ها که ندارن اه چقدر سخت بود ان روز برایم تازه فهمیدم چه شد ...اری تازه فهمیدم چه شد... [ دوشنبه 90/2/12 ] [ 7:26 عصر ] [ دو دختر ]
معلم عزیزم با اینکه نیستی ولی روزت مبارک و به راستی چه زود دیر می شود..... چهارشنبه شبها عجب حال و هوایی داشت. جمعه شب ها هم که جا افتاده بود. معلم عزیزم دبیرستان معارف یادت هست. شاگرد همیشه اخمویت. بعد از 6 سال اعترافی بکنم ؟ قند توی دلم آب می شد وقتی که از دست حرف هایت اخم می کردمو تو ماژیک کلاس را بسمت پرتاپ می کردی. عاشقت بودم. همیشه جبهه مخالفت تو را داشتم. و رفتارت باعث شد مخالفت دوستت شود. آقا رضا جمعه یادت هست روی منبر داستان آن بچه دبیرستان بازیگوش و منتقدی را تعریف کردی که کاپشن سیاهش را بر دوش می اندازد ، آن شب تیر خلاصم را زدی. عاشقت شدم. چقدر تو به فکر من بودی. نمی دانستم اینقدر مرا زیر نظر داری حرکات مرا. براستی معلم اخلاق بودی. و آن جمله مدیر مدرسه در جواب اعتراض من هنوز در ذهنم هست ، که براستی حق بود . ابوالقاسمی را برای تدریس اخلاق نیاورده بودند برای اینکه او را ببینیم و اخلاقش بیاموزیم. عزیز دلم اینک دیگر نوایت را نمی شنوم. جمعه ها سرگردان شده ام. کجا بروم . کجا بروم که همچنین نوای دلنشین یابن الحسن یابن الحسن ، چون شراب طهور مست وادی الستم گرداند. صدایت برایم جام بود و نوایت شراب مستی کجا؟ رضا جان بار دیگر برخیز و مستمان کن. الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها ************** که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها رضا جان برخیز که جان هایمان تشنه یک نگاه پر مهر معلمی مهربان چون توست. دلم برای خنده ات تنگ شده است. زیباترین معلم دنیا برخیز بار دیگر ماژیک کلاس را پرتاب کن به سمتم. شاید علت رفتم از آن دبیرستان ، رفتن تو بود. مسجدت را از حیث خاطراتت نمی توانم ببینم و سالی یکبار هم که می روم برای بزرگداشت، جگرم خون می شود. آقا رضا تو برای ارباب می خواندی و من برای نوکر ارباب می خوانم: کمان ابروان تو قبله گه دلم شده***********الا عزیز مهدیا عجب نشته ای به دل .... نبودت برایمان به شدت احساس می شود وجای خالیت پر نمی شود. ای کاش در این وانفسای اخرالزمان تو و همچون تویی بودند تا حرفشان را راهگشا بدانیم. رضا جان به آرزویت خواهی رسید. یادت هستی اینگونه نگاشتی روزی که مسیر آمدنت را گل باران می کنند ، ممکن است من نباشم ، ولی داستان عاشقی مرا برایت خواهند گفت خواهند گفت نغمه عاشقانه ام در میان مشتاقانت چه آتشی به پا می کرد و چگونه بازار عاشقی تو را گرم می نمود . خواهند گفت آن روز که می رفتم نگران به رقفا می نگریستم گویا چیزی جا گذاشته ام ، گویا با کسی قرار ملاقات داشته ام ، خواهند گفت دردهایی را که از نبودنت چشیدم ،همه را خواهند گفت . دوست دارم آنروز که می آیی سراغ مرا بگیری ، راستی هزار دستان من کو ؟ هزار دستان ارباب ، امروز روز معلم را تبریکت می گویم. از درس و مشق دبیرستان گرفته و تا مسجد و هیئت و جلسه را همه از تو یاد گرفتم. روزت مبارک
من عاشق این عکسشم. نمی دونم کار درستی کردم که اینو گذاشتم یا نه ولی بزودی پاکش می کنم [ دوشنبه 90/2/12 ] [ 7:26 عصر ] [ دو دختر ]
|
|
[ طراحی : جــــــــــوک نــــــــــت ] [ Weblog Themes By :sio.parsiblog.com ] |