☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠ دل نوشته های دو دختر و مطالبی دخترونه
| ||
تبلیغات متنی |
این سخن را امام(ع)در کنار قبر فاطمه علیها سلام،سیده زنان جهان،به هنگام دفن او فرموده،و گویا با پیامبر(ص)سخن میگوید. [ شنبه 90/2/17 ] [ 4:41 صبح ] [ دو دختر ]
یادش بخیر ،زمان جنگ ،هر خونی که برزمین می ریخت یک محله وخانواده را بیدار می کرد وتا مدتها باعث شور وشعور می شد .هردوشنبه وپنجشنبه که درتشیع شهدا حاضر میشدیم بر عزم خویش راسختر می شدیم . آن روزها گذشت ،گرد غفلت بر دلهای همه نشسته است ،پیمان وعزممان فراموشمان شده ،روز مرگی همه زندگیمان را گرفته و..... اما شهدا هنوز فراموشمان نکرده اند ،هنوز بر سر عهد خویش هستند ،هنوز می آیند تا بیدارمان کنند ! استخوانهایشان ،پلاکشان ،سربندهایشان و.... همه وهمه مانده اند تا پس ا زسالها من ومارا از خواب غفلت برهانند . فردا استخوانهای سردار فاطمی پس از 27سال می آید تارسالت خویش را انجام دهد .می آید تا با پراکنده کردن عطر شهادت پس از سالها مارابه آن روزهای دوست داشتنی ببرد .روزهای ایثار واخلاص ،روزهایی که منیت وخودخواهی مشقمان نبود .روزهایی که ..........!افسوس خداکند فردا که استخوانهای سردار فاطمی از خیابان های شهرمان عبور می کند دردهای امروز مارا نبیند ،خداکند تنهایی وغربت "علی" را نبیند "خداکند نبیند ونشنود که همه خودرا "سرباز ولایت "می خوانند ودل "ولی" از همه آنها خون است !خداکند ناله های مظلومانه همرزمان جانبازشان را که از شدت غربت ورنج جان می دهند نشنوند! خداکند نبیند که برخی از یارانشان از "دیروز"خود نادم گشته اند و....! خداکند غفلت مارا ،فساد جامعه را ،رنج دل خانواده های همیشه داغدار شهدا را نبیند و.... وخداکند فردا که عطر شهید درخیابان های غفلت زده شهرمان می پیچد بیدارشویم ،توبه کنیم ،زنگارهای غفلت را بزداییم ودوباره به آن روزهای زیبا باز گردیم ! وچقدرخوبند شهدا که هنوز فراموشمان نکرده اند می آیند تا دستمان بگیرند ورسالت خویش را به انجام رسانند ! وخداکند من هم این لیاقت را بیابم که دل بیمار خودرا با عطر شهید درمان کنم وکاش دستم راب گیرند آنها که دوستشان دارم ! [ شنبه 90/2/17 ] [ 4:41 صبح ] [ دو دختر ]
چه روزهاییست این روزها... سخت با خودم غریبه ام. گاهی لبخند مهمان لب هایم است و گاه قطره ای اشک روی گونه هایم جا خوش می کنند گاهی مهربان می شوم و گاهی دستان بخیلم حتی اجازه ی جرعه ای مهربانی را نمی دهند. چه روزهایی دارد این 16 سالگی... پر از دوراهی...پر از خنده...پر از اشک... پر از ابهام... چه روزهایی دارد این بهار... اشک تنها ارمغان ابر است. می گرید و می گریاند. بغض می کند...می گرید...فریاد می زند... چه روزهاییست این روزها... پر از حس خلا...پر از نفس تنگ...پر از فریاد...پر از سکوت...پر از دلتنگی... چه روزهایی را سپری می کنم من... پر از دروغ...پر از تهمت...پر از سکوت....پر از فریاد های خفه... چه طاقتی دارد دل من... چه صبری دارد دستانم... ------------------------------------------------------------------------------------------------------------- پ.ن :می خواهم در مورد فاطمیه بنویسم...دستم را به قلم هم می برم. چند خطی هم می نویسم...با آن اشک هم می ریزم...حسش هم می کنم... اما آنقدر برایم عزیز است و گرانبها که ترجیح می دهم در صندوقچه قلبم با قفل بماند... پ.ن:فعلا چند وقتی را باید به مبهم نویسی هایم عادت کنید. باید چند روز نوجوانی در حال فراموشی ام را دوباره زنده کنم. پ.ن :شیرین است طعم دلتنگی و چند قطره اشک گرم و بعد آرامیدن در آغوش خدا... پ.ن:التماس دعای فرج...
[ شنبه 90/2/17 ] [ 4:41 صبح ] [ دو دختر ]
|
|
[ طراحی : جــــــــــوک نــــــــــت ] [ Weblog Themes By :sio.parsiblog.com ] |