☻☺♫♪ دو دخـــــــتـــر ♣ ♠ دل نوشته های دو دختر و مطالبی دخترونه
| ||
تبلیغات متنی |
مادر جمعه ای که گذشت ........
به مراسم هفتمین روز خاکسپاری محسن رفتم. جوانی 32ساله که پوریا, پسر 5ساله اش سینی حلوا را به دست گرفته بود و با کلامی متین و صدایی غمین و نگاهی ماتم زده به میهمانان مراسم عزای پدرش تعارف میکرد.
مادر چه خوب شد که نبودی و ندیدی . نبودی و ندیدی و نشنیدی که جسد پدر پوریا را بعد از هشتاد روز پیدا کردند. بعد از سه ماه انتظار تلفن چه ناجوانمردانه خانواده ای را از انتظار درآورد...
مادر چه خوب شد که نبودی تا خبر گم شدن پدر پوریا را (فقط چند هفته بعد از خاکسپاریتون) نشنوی. پدر پوریا اون روز ( روز 9 بهمن) وقتی آخرین بوسه رو به گونه های پوریا میزد بهش نگفت که داره میره بهشت........
مادر چه خوب شد نبودی و ندیدی چهره ی ماتم زده ی عروست رو , پسرت رو وقتی در ماتم یتیم شدن پوریا فریاد میزدند. و همسرش, که مبهوت نشسته بود و ناباورانه به تسلیت گفتنهای میهمانان و دوستان و فامیلهای دور و نزدیک جواب میداد.
مادر چه خوب شد نبودی و ندیدی چطور مادر پوریا پایین پای عمه چطور زانو زد و نشست و گفت .... از دردودلهاش , از زخم عمیقی که به دلش خورده , از آتشی که به جانش افتاده, از بغضی که راه نفس کشیدن رو به روش بسته, از لرزه ای که به جانش افتاده.... و از حرفهای پرمعنای پوریا.اینکه دیشب نیمه های شب رفته توی اتاق و در اتاق رو بسته و نشسته به گریه , هرچی خواستن آرومش کنن نشده, آخرین حرفش در جواب مامانش این بوده: برین شما می خوام برای دل خودم گریه کنم. اینکه هر روز بعد از ظهر دست مامانش رو میگیره میگه بیا بریم پیش باباو ...
مادر چه خوب شد نبودی و نشنیدی که بعد از 80 روز جسد پدر پوریا را در حالی پیدا میکنند که براثر ضربه ای از پشت سر کشته شده و توی صندوق ماشینش رها شده بود. جسدی که حالا بعد از گذشت 80 روز از رووی بوو پیداش میکنند.ماشینی که در تمام این ایام در پارکینگ راهنمایی و رانندگی بوده....!!!!!!!!!!!!!!!! [ شنبه 90/2/17 ] [ 4:40 صبح ] [ دو دختر ]
عجب دودی! [ شنبه 90/2/17 ] [ 4:40 صبح ] [ دو دختر ]
سرودهای از حقیر؛ رکوع بیقیام مرا ز روی نهان تو روز و شامی نیست [ شنبه 90/2/17 ] [ 4:40 صبح ] [ دو دختر ]
|
|
[ طراحی : جــــــــــوک نــــــــــت ] [ Weblog Themes By :sio.parsiblog.com ] |